یه حس زیبا
* رمضان ماه بندگی خدا مبارک *
از این روزا
سلام فرشته ی آسمونی مامان دیروز اومده بودم تا مثل همیشه برات از این روزای خودم بگم .. یه کم برات نوشتم از حال و هوای این روزا اما بابا اومد خونه و .... شانس من صاف اومد پای کامپیوتر نشست . نمیخواستم هنوز این وبلاگ رو بهش نشون بدم تا وقتی که تو بیای تو دلم . اما دید و کنجکاوی کرد که بهش نشون بدم .. اما من سریع بستمش و گفتم الان نمیخواستم ببینی بابا هم بیچاره دیگه اصرار نکرد گفت باشه هروقت دوست داشتی نشونم بده ! ولی اعصابم خرد شد .. آخه این همه مدت مخفی مونده بود بعد یهو الکی رونمایی شد ... از این حرفا که بگذریم این چند روزی که گذشت سرم خیلی شلوغ بود و خییل کم خونه بودیم آخه 11 تیر عروسی پسر عمه ام بود و عمه کوچیکه هم...
کلاس عکاسی
امروز با بابایی میخوایم بریم کلاس عکاسی ثبت نام کنیم هردوتایی مون ! خیلی ذوق دارم مامانی میدونی چرا ؟ چون میخوام یاد بگیرم که وقتی شما اومدی ازت عکسای قشنگ قشنگ بگیرم ناز من دوست دارممممممممممممممممممممممممممم ...
24 سالم تموم شد !!
خب حالا برات بگم از تولد امسالم مامانی امسال بابایی به عنوان کادو تولد همین بلیط های مسافرت کیش رو بهم هدیه داد . البته از قبل برنامه ریزی سفر رو با هم انجام داده بودیم و دست بابایی درد نکنه که اونجا هم کلی برای خودم خرید کردم و یه جورایی همش میشه کادو تولد 26 خرداد تولدم بود و خاله جونت اینا 25 خرداد اومدن پیشمون و شب یه جشن کوچولو گرفتیم بیشتر به خاطر دل نیایش که دوست داشت کیک باشه و شمع فوت کنه و البته اون شب خیابونها هم خیلی شلوغ بود .. و مردم تو خیابون در حال جشن گرفتن بودن به خاطر نتیجه ی انتخابات خلاصه که مثل هر سال امسال هم کادوهای قشنگ گرفتمو از همه مهمتر اینکه 24 سالم هم تموم شد و وارد 25 شدم ...